صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست ..
و غمــت سـهم ِ مــن!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 16:34 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

بی هیچ اسمی می‌شه عاشق شد .. بی هیچ ردّی از خدا رو خاک
من سال‌ها عاشق شدم بی او .. یک حسِ بی تفسیر وحشتناک


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 16:18 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

آهاے همیشگے ترینم!
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:59 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

چتری برایـــــم بگیر
حتــــی خیالے . . .
خیس دلتنگـــے شده امــ !


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:52 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

انقدر مرا سرد کرد

 از خودش... از عشق...

که حالا به جای دلبستن یخ بستم!

اهای!!! روی احساسم پا نگذارید..

لیز می خورید!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:32 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درد ، مرا انتخاب کرد

 

من ، تــــو را

 

تـــــو ، رفتن را
...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 17:19 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

گـــــاهی ارزش واقعی یک لحظه را

 


                 تا زمانی که به یک  "خـاطره"  تبدیل شود نمی‌فهمیم!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 16:51 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

شرابــــ هـــم ...
بــه مستــی ام حسـادتــــ مـی كنـــد ...
آنگــاه كــه خمــار یكــــ لحظـه
بودن تــو مــی شــوم ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:17 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

 

امشب بغض هاي تنهايي من دوباره مي شکند

چشمانم بس که باريده تحمل نور مهتاب را هم ندارد

آخ که چقدر تنهايم...

دل بيچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده

و انگشتانم بس که برايت نوشته خسته

روبروي آئينه نشسته ام... آيا اين منم؟؟!!

شکسته...

دلتنگ...

تنها...

تو با من چه کردي؟

شايد اين آخرين زمزمه هاي دلتنگي ام باشد

ديگر هيچ نخواهم گفت...

اما منتظرم...

انتظار ديدن دوباره تو براي من اکسير زندگيست

پس برگرد...

عاشقانه برگرد

براي هميشه

..................؟

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:6 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درد مــَرا انتخابــْ کـ ـرد...

مـَ ـن تـ ـو را....

تـ ـو رَفتــَن را...

آسودهـ بــُرو! دلواپـَس مـَ ـن نــَباش

مـَن و دَرد و یـ ادَتـ تـــ ـا

ابـ ـ َـ ـــــ ـ ـ ـد


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:0 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

مي دوني ؟
يه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن
تو باشي منم باشم
کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفيد..تو منو بغل کردي که نترسم
که سردم نشه نلرزم
مي دوني ؟
تو منو بغل کردي طوري که تکيه دادي به ديوار
پاهاتم دراز کردي...منم اومدم نشستم جلوت
بهت تکيه دادم
دو تا دستاتو دور من حلقه کردي
بهت ميگم چشماتو مي بندي؟...مي گي : آره
چشماتو مي بندي
بهت مي گم : قصه مي گي تو گوشم ؟
مي گي : آره
و شروع مي کني به قصه گفتن تو گوشم
آروم آروم.......قصه مي گي
يک عالمه قصه بلندو طولاني که هيچ وقت تموم نمي شه
مي دوني ؟
مي خوام رگمو بزنم
چون دست چپ...يه حرکت سريع.. يه جمله ي عميق بلدي ؟
نه واي !!! تو که نمي بيني
و نمي دوني که مي خوام رگمو بزنم
تو چشماتو بستي نمي بيني
.....
من تيغ و از جيبم در ميارم.... نمي بيني که سريع مي برم
نمي بيني که خون فواره مي کنه... روي سنگ هاي سفيد و
نمي بيني که دستم مي سوزه
من لبمو گاز مي گيرم که نگم : آخ
که تو چشماتو باز نکني و منو نبيني
تو داري قصه مي گي و هيچ چيز رو نمي بيني
من دارم دستمو نگاه ميکنم
دست چپمو.....خون ازش مياد
مي دو ني ؟
دستمو مي ذارم رو زانوهام
خون از روي زانوهام مي ريزه کف سنگها
مسيرش قشنگه.....حيف که چشمات بسته است
نمي بيني
.....
تو بغلم کردي نمي بيني که سردم شده
محکمتر بغلم مي کني تا گرمم شه
مي بيني که نا منظم نفس مي کشم
تو دلت مي گي آخي
............
نفسم گرفت.. مي بيني ولي محکم تر بغلم مي کني
سردتر مي شم ...مي بيني که ديگه نفس نمي کشم
چشماتو باز مي کني و مي بيني من مردم .. مي دوني ؟
مي ترسم خودمو بکشم
از سرد شدن... از اين هايي که مردن... از خون ديدن
ولي وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم
مردن خوب بود
آروم آروم ...در کناره تو ... و در آغوشه تو
...
گريه نکن
من ديگه نيستم که ببوسمت.....بگم خوشکل شدي
تو خيلي گريه مي کني
دلم مي شکنه ... دلم نا زکه... نشکونش
باشه ؟
من مردم ولي تو باورت نمي شه
تکونم مي دي که بيدار شم
فکر مي کني مثل هميشه قصه گفتي و من خوابيدم
مي بيني نفس نمي کشم ....ولي بازم باور نمي کني
اونقدر محکم بغلم مي کني که گرمم شه... اما فايده نداره
من مر دم ... ولي براي تو زنده ام
مي خوام يه چيزي بهت بگم مي دوني ؟
دوستت دارم


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:20 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

مهم نیست برام که جیغ میکشی و مستی !
مهم نیست برام تیغ میکشی رو دستی که یه رو من انگشتاشو بوس میکردم !
تموم شد روزایی که من تو رو لوس میکردم !

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 25 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:18 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

 

دختر است دیگر...
گاهی دلش می خواد
بهانه های الکی بگیرد
به هوای آغوش تو
شانه های تو...
که بعد تــو
آرام
خیلی آرام
در گوشش زمزمه کنی:
ببین من عاشقتــــم...

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 24 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:12 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

 

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است

چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:36 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


سر آغاز نامه عاشقانه با نام یارم می نویسم صادقانه.
از عشق می نویسم از صفایش ، از محبت می نویسم از وفایش ، از دلش می نویسم ، از نگاهش.
در همان لحظه اول که تو را دیدم عاشقت شدم، عاشق آن چهره ماهت شدم ، عاشق آن قلب تنهایت شدم.
عاشق حرفهای پر مهرت شدم، عاشق چشمهای زیبایت شدم.
در همان لحظه بیادماندنی دلم به دست و پایم افتاده بود که بیایم با تو دردو دل کنم . چیزی در دلم مانده و غوغا به پا کرده که موقع درد و دلهایم به تو خواهم گفت…!
می خواهم بگویم دوستت دارم، عاشقت هستم.
درهمان لحظه اول که تو را دیدم احساسی در دلم داشتم!
احساس می کردم چشمانت به من می گویند بیا باهم باشیم ، از هم بگوییم ، بادل باشیم.
چشمانت به من می گویند بیا و با عشق همسفر باش!
ای هستی ام ، ای یاورم ، ای دلدار زندگی ام زودتر بیا و در قلبم خانه کن. بیا و قلبم را آرام کن. بیا تا دلم خون نشده ، تا گل خونمون همش پرپر نشده! بیا سر قرارمان ، قرار هر روز و هر شبمان.
نامه ام را برایت بر روی بهترین کاغذ زندگی می نویسم با جنس اعلا.
اما نامت را بر روی دیواره سرخ قلبم تا ابد نگه خواهم داشت.


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:34 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی به خصوص از این 5 حرف:ف.ا.ص.ل.ه


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:25 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه؟لبخندی که بی اراده روی لبهای یه عاشق نقش میبنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه:دوست دارم


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:12 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

اسمتو روی سیگار نوشتمو برای اولین بار کشیدم تا بسوزی و فراموشت کنم اما نمیدونستم با هر پک ذره ذره میری تو نفسمو میشی همه ی وجودم!!!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:4 نويسنده |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.
 

براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.
 

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.
 

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.
 

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.
 

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.
 

براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.
 

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.
 

براي عشق خودت باش ولي خوب باش

خیلی وقتی ست که به آسمان نگاه نکرده ام

 

خیلی وقتی ست که به زندگی لبخند نزده ام

خیلی وقتی ست که دلتنگی مهمان خانه دل من است

خیلی وقتی ست که اشک همدم چشمان من است

خیلی وقتی ست که تو را می جویم

خداوندا کمکم کن که یادت در تمام لحظاتم جاری باشد

 


 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:5 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی عشق آن است که صد دل به یک یار دهی

زندگی شیبی است و عشق سیبی است و وای بر حال آن که در عشق پایبند نظم وترتیبی است.. واما تو:قرار نبود آن وقتهای توجایشان رابااین وقتهای من عوض کنند.قرار نبود عشق هم مثل گیلاس.بوسه.عیدی و تعطیلات تابستان اولش قشنگ باشد.قرارنبود کسی سختش باشد بگوید دوستت دارم.قرار نبود کسی به هوای نشکستن دل دیگری بماند.قرار بود هر کس به هوای نشکستن دل خودش بماند.قرار نبود هر چه قرار نیست باشد.قرار تنها بر بیقراری بودوبس.گمان نمیکنم گناه من سنگین تر از نگاه تو باشد.اما یقین دارم کودک دلت کمترازپیش بهانه ی لالایی های

عاشق هر که هستید ، با وفاداری به او عشق بورزید


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:4 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

جزیره عشق
با سکوت زیرکانه منو فریاد زدی
با چشات دوست دارم رو تو گوشم داد زدی
با نگاه عاشقت مست مستم کردی
بی می و جام و سبو باده پرستم کردی
الهی الهی تا نفس تو سینه هست
بمونی برای من
 
*عشق ويزاي ورودبه کشوردل است*

برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:3 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

عشقه ، اشک بيرنگه درد عشقه ?- خون وقتي مياد بيرون ميسوزه اما اشک اول ميسوزه بعد بيرون مياد ? - خون مال زخم جسمه ولي اشک مال زخم روحه ? - جاي زخم خون خوب ميشه ولي مال اشک خوب نميشه ? - خون هميشه مال درد و غمه ولي اشک بعضي وقتا مال خوشحاليه ? - جلوي خون و ميشه گرفت ولي اشک رو نه ? - از جاري شدن خون، کسي خجالت نميکشه اما بعضيا از اينکه اشک بريزن خجالت ميکشن

برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:1 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

کاش فقط یکبار از نگاهم می فهمیدی که چقدر دوست دارم باهات باشم.

کاش می فهمیدی که دلم میخواد بهت بگم که دوستت دارم. ولی می ترسم.

وقتی دیدمت دلم لرزید. وقتی نگاه مهربونت رو می دیدم احساس کردم

که چقدر این نگاه و دستهای مهربونت به داشتن من نیاز داره.

کسی که نگاه زیبایت را درک کنه. کسی که مرحمی باشه برای تمام دلتنگی

هات. کسی که دستهای تو رو توی دستش بگیره و نوازش کنه. آخ...

کاش مال من بودی. کاش مال من بودی.


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:58 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

انگار همین دیروز بود انگار همین چند دقیقه پیش از کنارم رد شدی...

باور کن هنوز عطر خوشت توی باورم داره میپیچه...

چقدر بهت نزدیکم ولی ای کاش می تونستم محکم بگیرمت تا هیچ وقت از

من دور نشی ، چقدر خوب حست میکنم ولی ای کاش می تونستم

همیشه کنارت باشم

یادش بخیر !

وای که چقدر دلم هوای تو رو کرده ، مثل اینکه الان پیش تو هستم و دارم

کنارت پرواز میکنم...

عزیزم کجایی؟ توی یک قدمی من هستی و نمی تونم محکم بگیرمت تا

دوباره ترکم نکنی...

عزیزم کجایی؟ وجودم رو از یادت پر کردی ولی افسوس که فقط یادت برام

مونده...

عزیزم کجایی؟ که میخوام باهات یکی بشم ، گذشته و امروز رو یکی کنم و

آینده رو هم با دستات گره بزنم تا دیگه هیچ وقت از دستت ندم...

دلم میخواد واسه همیشه کنارم باشی و مواظب باشی تا همین چندتا

چیزی که از تو عشقت توی قلب و ذهنم و ازت به یادگار مونده رو از دست

ندم...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:46 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

عاشق عاشق تر

 

نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
از دل

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:8 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

در نقطه چین دلتنگی یهو عاشقم کردی،توبودی که منو باور کردی. .

توی یخبندون بی عشقی،باقلبی پراز احساس بازم عاشق ترم کردی

از اینکه لمس دستهات شده مرحم برای من،بدجوری مغرور مغرورم. .

از اینکه پیش من هستی همیشه تا ته بودن،ازت ممنون ممنونم


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:38 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

کجا برم به کی بگم عشق تو قاتل منه

یادتو روزگارمو رنگ سیاهی میزنه. . .

حیف من که عاشق تو بودمو هستم

حیف من که فقط تورو می پرستیدم. . .

کم غصه داشتم توهم شدی یه غصه جدید

دیوار خونه خسته شد از بس گربه هامو دید. . .

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:32 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

این دفتر شعر که دیوان من است

محصول خیالات پریشان من است

خواهش ز تو دارم که فاشش نکنی

زیرا که عشق بر ان همه ایمان من است


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:19 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

شاید وسعت شانه هایم برای انبوه هق هق گریه های تو کوچک بود

شاید از این که در قلب من اشیانه کنی در تردید بودی....

شاید هم تو فلالمی بودی که مرا با بی رحمی از دیار محبت خود

بیرون راندی ای کاش می گفتی چرا رفتی.


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:11 نويسنده مهـ♥ـتاب |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

اشتباه من این بود

هرجا رنجیدم

لبخند زدم...

فکر کردند درد ندارد

محکم تر زدند


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت 21:40 نويسنده مهـ♥ـتاب |